۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

آدم بزرگ ها نخوانند


چند وقت پیش بر اثر یک اتفاق ، یک اتفاق خیلی ساده کتابی به دستم رسید که قبلا زمانی که هفت سالم بود خونده بودم . اما این بار خوندن کجا و تو هفت سالگی خوندن کجا . هیچ توضیح اضافه ای نمی دم . شازده کوچولو . شازده ای که از یک سیاره به زمین آمد و خاطراتش رو برای یک خلبان که هواپیماش تو صحرای آفریقا خراب شده بود گفت . واقعا باید بیست سال می گذشت که می فهمیدم این داستان یک شاهکاره بی نظیره . اما حیف که آدم بزرگ ها نمی فهمن . حیف .

خلبان :خار به هیچ دردی نمی خوره . فقط نشانه موذی گری گلهاست !

شازده کوچولو ، پس از لحظه ای سکوت ، با بغض خاصی پرخاش کنان گفت :

حرفت را باور نمی کنم ! گلها ضعیف اند . ساده اند . هر طور که بتوانند به خودشان قوت قلب می دهند . خیال می کنند که با خارهاشان می توانند دیگران را بترسانند ...

اگر کسی گلی را دوست بدارد که در میلیونها ستاره یکتا باشد همین کافی است تا هر وقت به ستاره ها نگاه می کند خوشبخت باشد . نگاه می کند و با خود می گوید : گل من آنجا در یکی از ستاره هاست ...

شازده کوچولو از خودپسندی و غرور گل سرخش از سیاره اش راهی شده . (با گل قهر کرده ) ماجرای شازده و گل هم بسیار زیبا و عمیقه که در پست های بعدی برای آدم بزرگ ها می نویسم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر