۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه


واقعا محشره . دیالوگ هاش کولاکه . خودش رو که دیگه نگو .

درنهایت

شمعی است در آستانه تاریکی ها

ممنون رابرت زمه کیس
از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیذاریم
نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانی است ، رو سوی چه بگریزیم
هنگامه حیرانی است ، خود را به که بسپاریم
تشویش هزار آیا ، وسواس هزار اما
کوریم و نمی بینیم ، ور نه همه بیماریم
دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم
دردا که هدر دادیم ، آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم ، ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم ، بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم
من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم
منزوی

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه


کودکی هایم اتاقی ساده بود

قصه ای ، دور اجاقی ساده بود

شب که می شد نقش ها جان می گرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه ، خوابم می پرید

خواب هایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود

بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می کردم به شوق آشتی

عشق هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود

قیصر امین پور